کد مطلب:129391 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

اقدامی که شایسته تحقق بود
برای ایجاد یك نهضت سیاسی اجتماعی، باید مقدمتا اقداماتی صورت گیرد كه نیل به مقصد را تضمین كند. علاوه بر آن نیروهای شركت كننده در نهضت باید ارزیابی شوند تا میزان صداقت آنها در پیمانی كه با رهبری بسته اند روشن گردد. نیز قدرت آنان برای اجرای فرمان رهبری امتحان شود و در عمل روشن گردد كه در راه اجرای این فرمان ها تا چه اندازه حاضر به صبر و تحمل هستند.

درك ضرورت انجام چنین اقدام هایی خاصّ انسان های خردمند و بسیار باهوش نیست، بلكه درك آن با عقل عادی نیز ممكن است. برای مثال، عمرو بن لوزان خطاب به


امام حسین (ع) گفت: اگر اینها كه نزدت فرستاده اند سختی جنگ را از عهده تو برمی داشتند و كار را برای تو آماده می ساختند و تو نزدشان می رفتی، پسندیده بود، اما در این وضعیتی كه شما می گویید من رفتن را به صلاح نمی دانم!» [1] .

عمر بن عبدالرحمن فخر رومی خطاب به امام می گوید: شما به شهری می روی كه كارگزاران و امیرانش در آنجایند و بیت المال را در اختیار دارند، مردم نیز بنده درهم و دینارند. من نگران هستم كه همان كسی كه به تو وعده یاری داده و تو را از آن كه همراه وی به جنگ او می روی دوست تر می دارد، با تو بجنگد!» [2] .

ابن عباس خطاب به امام (ع) گفت: اگر اهل عراق، آن طور كه می پندارند، خواهان تو هستند به آنان بنویس كه دشمنشان را بیرون برانند و سپس به سوی آنان برو.» [3] .

امام (ع) نیز چنین اظهاراتی را مردود نمی شمارد، بلكه تأكید می ورزد كه از روی خیرخواهی، عقل و نظر صائب است! آن حضرت خطاب به ابن عباس فرمود: «ای پسرعمو، به خدا سوگند من می دانم كه تو خیرخواه و دلسوزی!» [4] به فخر رومی فرمود: «به خدا سوگند می دانم كه تو رفتاری خیرخواهانه داشتی و خردمندانه سخن گفتی.» [5] به عمرو بن لوزان فرمود: «ای عبدالله، این نظر بر من پوشیده نیست!» [6] .

بنابراین لازم بود كه نیروهای مخالف حكومت اموی، در كوفه نیرو آماده می كردند و در كار قیام پیش از زمان حركت می كردند و پیش از آمدن امام (ع) به كوفه، اداره امور شهر را به دست می گرفتند. به این ترتیب كه والی اموی و همه دستیاران و اركان اداری و نیز جاسوسان و خبرچین هایی را كه می شناختند دستگیر می كردند و بدون مجوز ویژه به كسی از كوفه اجازه خروج نمی دادند. این كار موجب می شد كه اخبار و رویدادهای كوفه


برای مدتی طولانی به گوش حكومت اموی نمی رسید و تحرك آنان برای رویارویی با نهضت تا رسیدن امام به كوفه به تأخیر می افتاد؛ و آن حضرت به كوفه می آمد و زمام امور را به دست می گرفت و انقلاب را در راستای هدف های كامل رهبری می كرد.

در نامه های امام (ع) به كوفیان و یا در سفارش های ایشان به مسلم بن عقیل، چیزی مبنی بر این كه اهل كوفه را از انجام چنین اقدام هایی باز دارد دیده نمی شود. بلكه حضرت بر آنها مهر تأیید زد و كوفیان را به قیام همراه مسلم فراخواند؛ و در نامه نخست خود طبق روایت ابن اعثم كوفی فرمود: «همراه پسر عمویم به پا خیزید و با او بیعت كنید و او را یاری دهید و رهایش مكنید!»

در نامه دومی كه به دست قیس بن مسهر صیداوی فرستاد كه به سبب دستگیر شدن پیك، به وسیله ابن زیاد به كوفیان نرسید امام (ع) از مردم خواست كه با سرعت و جدیّت هرچه تمام تر دست به كار شوند؛ آنجا كه فرمود: «چون فرستاده ام نزدتان آمد با عزم و جدیّت دست به كار شوید!» [7] .

ولی شیعیان كوفه این اقدام را انجام ندادند. با آن كه شمار افراد خبره و آگاه به مسائل اجتماعی، سیاسی و نظامی در میانشان اندك نبود؛ و بسیار بعید می نماید كه فكر چنین اقدامی بارها بر ذهن آنان نگذشته باشد! پس چرا اقدام نكردند؟

شاید بتوان مهم ترین عواملی را كه موجب شد شیعیان اوضاع كوفه را پیش از آمدن امام (ع) به دست نگیرند، در موارد زیر خلاصه كرد:

1- شیعیان كوفه كه از قبایل پراكنده تشكیل می شدند به ویژه در دوران پس از امام حسن مجتبی (ع) تكیه گاهی از خود نداشتند كه بتوانند در كارها و گرفتاری هایشان به او مراجعه كنند و حل مشكل را از نظر و تصمیم و فرمانش بخواهند.

آری، بزرگان و اشراف چندی در كوفه بودند كه هر كدام در میان قبیله خود مؤثّر بود؛ ولی این چنین نبود كه در رویدادهای بزرگ و جدید بتوانند تصمیمی واحد بگیرند و از تفرقه و چند دستگی جلوگیری كنند.


این روحیّه در میان شیعیان كوفه سخت ریشه دوانیده بود. به ویژه آن كه معاویه در طول بیست سال حكومت سیاه و سخت، با اعمال سیاست های خاصّ خودش، قبایل را به جان هم انداخت و آنان را سركوب كرد. بر میزان مراقبت و جاسوسی افزود و شیعیان را زیر فشار پیوسته قرار داد و رهبرانشان را به قتل رساند. این سیاست موجب احتیاط كاری فراوان و ترس شدید مردم از حاكم و بی اعتمادی مردم نسبت به یكدیگر و فردگرایی به هنگام اتّخاذ موضع و تصمیم گیری آنان شد.

برای اثبات آنچه گفتیم، كافی است كه تفرقه و تشتّت آرأ كوفیان را در نامه هایی كه هنگام حضور امام حسین (ع) در مكّه برای ایشان نوشتند، دلیل بیاوریم. چنانچه میان سران و بزرگان كوفه چندگانگی نمی بود، نامه ها و فرستادگانشان نیز متعدّد نبود.

چنانچه از نظر و تصمیم یك رهبر پیروی می كردند، برای امام (ع) نیز نامه همان یك تن كفایت می كرد. نه دوازده هزار نامه! و امام (ع) نیازی نداشت كه از آخرین فرستاده شان بپرسد: «به من بگویید پای این همه نامه ای را كه بوسیله شما دو تن فرستاده شده چه كسانی امضا كرده اند؟» [8] .

دیگر دلیل بی اعتمادی و بی اطمینانی و فرد گرایی مردم در تصمیم گیری، گفتار عابس بن ابی شبیب شاكری در حضور مسلم بن عقیل است كه بیان شد و تنها باورهای خود را بیان كرد. [9] .

2- یكی از پدیده هایی كه در میان همه قبایل عربی ساكن كوفه شایع گشته بود، دو دستگی مردم در درستی بود. اگر در قبیله ای گروهی مخالف امویان و یا دوستدار اهل بیت پیدا می شد، در مقابل ایشان، از همان قبیله، گروهی دیگر بودند كه طرفدار حكومت اموی بودند و در دستگاه آنان خدمت می كردند. ولی در مجموع این قبایل، شمار طرفداران امویان، از مخالفان به طور عام و دوستداران اهل بیت به طور خاص بیشتر بود.


شاید این بزرگ ترین مانع بر سر راه بزرگان قبایل شیعه بود كه نمی توانستد قبایل بزرگ خویش را به طور علنی بر ضد حكومت اموی بشورانند و اقدامی در خور شایسته انجام دهند. زیرا افراد بسیاری بودند كه در دستگاه امویان خدمت می كردند و بلافاصله اخبار مربوط به فعّالیّت و تصمیم رهبران را گزارش می دادند؛ و با این كار هم آن اقدام در نطفه خفه می شد و هم آن رهبر شیعی و طرفدارانش نابود می شدند. برای مثال در قبیله بزرگ شیعی مذحج، همان طور كه رهبری برجسته همانند هانی بن عرفه دیده می شود، رهبر یا رهبران دیگری همانند عمروبن حجّاج زبیدی [10] نیز دیده می شوند كه حاضرند حتی بر خلاف مصالح مذحج و به نفع امویان جانفشانی كنند. عمرو بن حجاج با ایفای نقش مشكوكش ‍بر امواج قیام مذحج سوار شد [11] و آنان را از حمله به كاخ و آزادسازی هانی بن عروه منصرف كرد و با همدستی شریح و ابن زیاد آنان را فریفت و پراكنده ساخت.

این ویژگی در قبایل بنی تمیم، بنی اسد، كنده، همدان، ازد و دیگر قبایل كوفه نیز به چشم می خورد.

بنابراین دشوار بود كه یكی از رهبران شیعی كوفه بتواند افراد قبیله اش را بر ضدّ حكومت اموی وارد میدان كند، زیرا بزرگانی از همان قبیله طرفدار بنی امیه بودند و می توانستند از درون، تلاش های آن رهبر را بی اثر گردانند؛ و یا آن كه با كمك گرفتن از اموی ها از خارج وارد عمل شوند.

3- علاوه بر دو عامل اوّل و دوم كه مهم ترین عوامل بودند عامل سوم را باید به آنها افزود و آن شیوع بیماری ضعف روحی و دوگانگی شخصیت و سستی تجسّم یافته در دنیا دوستی و عافیت طلبی و ناخشنودی از مرگ بود كه به خصوص اكثریت كوفیان آن روز، بدان مبتلا بودند.


روشن ترین مثال در این زمینه گفتار محمد بن بشر همدانی است كه جزئیات اجتماع نخست شیعیان با مسلم بن عقیل در خانه مختار و گفتار عابس شاكری و حبیب بن مظاهر و سعید بن عبدالله حنفی در آمادگی برای فدا شدن و مردن در راه یاری امام حسین (ع) را نقل كرده است آنجا كه حجاج بن علی از او پرسید: آیا تو هم در آنجا چیزی گفتی؟

او در پاسخ گفت: من دوست می داشتم كه خداوند یارانم را با پیرزی عزّت بخشد و از كشته شدن ناخشنود بودم و از دروغ گفتن هم بدم می آمد! [12] .

نیز از نمونه های روشن، آن گفتارِ عبیدالله بن حر جعفی است كه خطاب به امام (ع) گفت: «به خدا سوگند من می دانم كه هركس تو را همراهی كند در آخرت سعادتمند است، ولی امید ندارم كه بتوانم برای تو كاری كنم. در كوفه هم یار و یاوری برای شما ندیدم! تو را به خدا سوگند مرا وادار به این كار مكن كه هنوز برای مرگ آماده نشده ام!» [13] .

رهبران شیعی كوفه به میزان خطر انتشار این بیماری پی برده و نسبت به تأثیر بد آن بر هر نهضت و قیامی آگاه بودند. آنان بسیار بیمناك بودند كه ممكن است مردم در هر قیامی جهادی بی وفایی كنند. به عنوان مثال می بینیم سلیمان بن صرد خزاعی در اجتماعت نخست شیعیان می گوید: «اگر می دانید كه حسین را یاری می دهید و با دشمن او پیكار می كنید، برایش نامه بنویسید؛ و چنانچه بیم آن دارید كه بترسید و سست شوید او را مفریبید!» [14] .

شاید علل سه گانه فوق را بتوان مهم ترین عوامل عدم اقدام رهبران شیعه در راستای تسلط بر اوضاع كوفه، پیش از آمدن امام (ع)، دانست. [15] .


[1] الارشاد، ص 205؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 549.

[2] تاريخ الطبري، ج 3، ص 294.

[3] همان.

[4] همان.

[5] تاريخ الطبري، ج 3، ص 294.

[6] الكامل في التاريخ، ج 2، ص 549.

[7] ر.ك: جلد دوم همين پژوهش.

[8] اللهوف، 15.

[9] تاريخ الطبري، ج 3، ص 279.

[10] مثل كثير بن شهاب بن حصيني حارثي (مذحجي).

[11] در بحث هاي قبل گذشت كه همه دلايل و نشانه هاي تاريخي بر اين نكته تأكيد مي كند و هرگونه شك را برطرف مي سازد كه عمرو بن حجاج، به طور عمد نسبت به هاني و خود قبيله مذحج خيانت كرد و با اصرار خواستار درآمدن زير پرچم بني اميّه شد و در فاجعه قتل امام حسين (ع) و يارانش و اسارت خاندان آن حضرت فعّالانه شركت جست.

[12] ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 279.

[13] الا خبار الطوال، ص 251.

[14] ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 279.

[15] ر.ك: جلد سوم همين پژوهش.